جامی دگر
ساقیا پر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گاهی دگر
چشم مستت را بنازم تازه ارزه آمدم
بعد از این جامی که دادی بازهم جامی دگر
ساقیا پر کن به یاد چشم او جامی دگر
تا بسوی عالم مستی زنم گاهی دگر
چشم مستت را بنازم تازه ارزه آمدم
بعد از این جامی که دادی بازهم جامی دگر
هرچه آید به سرم
باز بگویم گذرد
وای از این عمر
که با می گذرد
می گذرد ...
یک نامه نوشتم به تو با این مضمون
من عاشقم و گواه من این دل خون
تو ساده و بی تفاوت اما گفتی
از اینکه به من علاقه داری ممنون
بوسه بر لب های تو گر شیخ را اخمو میکند
من مصرم خم به ابرویش بماند تا ابد
سکوتت را نپرسیدم
نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی هارا
توهم هرگز نپرسیدی
عمرم را به دنبال تو گشتم
دنیا از عشقم باخبر شد
من آخرین درختی ام که
افتاد و عاشق تبر شد
من از عشقی که بین ماست محاله دست بردارم
بی تو شیرینی لبخند روی لب های من گناهه ....
شعر و یک فنجان قهوه
من و صد رویای خالی
کاغذ و ترسیم آسمان
من و پرواز خیالی
یک تن و صد زخم کهنه
یک دل و صد غم تازه
یک نماد از نوع آدم
روح و یک جسم سفالی
مرد امد و دردی به دل عالم شد از روز عزل قسمت زن ها غم شد
در دفتر خاطرات حوا خواندم جانم به لبم رسید تا آدم شد