فرط تنهایی
ببین از فرط تنهایی رسیده تا کجا کارم
که با صدتا کلک باید دو واحد باتو بردارم
ببین از فرط تنهایی رسیده تا کجا کارم
که با صدتا کلک باید دو واحد باتو بردارم
مثل موسیقی آرامی که خوابت میکند
عشق می آید به آسانی خرابت میکند
هرچه میگویی بگذر دوری از او بهتر است
فال حافظ باز با شعری مجابت میکند
من حیا کردم از او بی حیایی میکند
می پرد یک بوسه میگیرد ، هوایی میکند
ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم
او به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختیم ....
ظاهرا دختر همسایه حلیم آورده بود
باطنا یک کاسه شیطان رجیم آورده بود
نذر دارد ییا نظر ، الله و علم هرچه که هست
بارکج را از صراط مستقیم آورده بود
گفتم که دلم فقط شمارا دارد
گفتی که دروغ از سخنت میبارد
درپاسخ بدگمانی ات باید گفت
کافر همه را به کیش خود پندارد
والا ....
پرسید چرا پیرهنت لک دارد ؟
بالحن مفتشی که مدرک دارد
کم حافظه شده گل شکاکم
بر بوسه ی دیشب خودش هم شک دارد
شبی باران ، شبی آتش ، شبی آیینه و سنگم
شبی از زندگی سیرم، شبی با مرگ میجنگم
تو آتش میشوی برخرمن احساس تنهاییم
تو را با هر نفس میبویم ، اما باز دلتنگم
مثل یک مرده که یک مرتبه جان میگیرد
دلم از برئن نامت هیجان میگیرد
قلبم از کار که افتد به من شوک ندهید
اسم عشقم که بیاید ضربان میگیرد
تا فال میگیری مرا
حافظ روانی میشود
باشاعران بازی نکن
جنگ جهانی میشود